شایعاتی در مورد (دختر مرداب) سال ها شهر برکلی کو را در برگرفته بود، شهری آرام در سواحل کارولینای شمالی. با پیدا شدن جسد اندرو تمام شک اهالی شهر به کیا یا همون دختر مرداب معطوف میشه.اما کیا دختری نیست که اونا میگن. اون دختریه که با هوش و تواناییش تونسته بود سال ها به تنهایی از مردابی که بهش میگفت خونه جان سالم به در ببره. درد و رنجی که اون دختر کشیده در روح و جسم هیچ دختری نمی گنجه.دختری که نزدیک شدنش به مردم اتفاقات تلخ و شیرینی رو براش رقم میزنه.
کتاب جایی که خرچنگ ها آواز می خوانند اولین رمان دلیا اونز محسوب می شود کتابی که توانست 45 هفته در صدر لیست پرفروش ترین کتاب های جهان قرار گیرد،اتفاقی که در نوع خودش کم نظیر است. و البته که شایسته چنین اتفاقی نیز بود. این کتاب مطمعنا با قلبتان بازی میکند.ترکیبی از عشق،انزوا و طبیعت که به قلم یک نویسنده خانم به بهترین شکل نگارش شده.
– رمانی فوقالعاده با ترکیب جذاب عشق و معما. (نویسنده – Nicholas Sparks)
– همچون متن یک ترانه … برخاسته از پیوندهای قلبی کیا با خانه و حیات وحش. (Booklist)
– داستانی عاشقانه متأثر از طبیعت که در بطن آن، یک قتل مبهم رخ میدهد. (Refinery29)
– رمانی زیبا و گیرا تا مدتها پس از مطالعه آخرین صفحهاش، محال است آن را از یاد ببرید… چون شما را به طرز سحرآمیز جذب خود میکند. (AARP)
– جذاب، اصیل… یک درام رمزآلود از دادگاه جنایی، یک داستان عاشقانهی گیرا. جایی که خرچنگها آواز میخوانند، یک افسانهی تمام عیار است. خوانندگان این کتاب، کیا را تا مدتهای مدیدی به یاد خواهند داشت. (Shelf orens) منبع: ketabrah.ir
کلانتر جکسون گفت: «ورن، این پرونده هنوز جای کار داره، اما بعضی چیزها جور درنمیان. همسر چیس و کارکنانش هنوز نمیدونن اون فوت کرده.»
دکتر ورن مورفی در جواب گفت:
– اد، من بهشون میگم.
– خیلی خوبه. ماشین من رو ببر. آمبولانس رو هم خبر کن تا بیاد جسد چیس رو ببره. اما درمورد این، با هیچ کسی صحبت نکن. من نمیخوام کسی از مردم روستا اینجا جمع بشن، و اگه تو این قضیه رو تعریف کنی، همهی نقشهها برملا میشه.
ورن قبل از این که تصمیم به رفتن بگیرد، چند دقیقهای به جسد چیس خیره شد، گویی چیزی را از قلم انداخته بود. به عنوان یک پزشک، او مجبور بود تمام شرایط را بررسی کند.
اد به طرف بچهها رفت و گفت: «شما همین جا بمونید. دوست ندارم کسی توی شهر درباره این ماجرا صحبت کنه. در ضمن، دست یا پاهاتون رو توی جاهایی که گلیه، نگذارید تا ردپا یا دست کسی ثبت نشه.»
بنجی گفت:
– باشه. شما فکر میکنید یه نفر چیس رو کشته؟درسته؟ چون هیچ ردپایی پیدا نکردید. شاید یه نفر اون رو اینجا رها کرده؟
– من همچین حرفی نزدم. این احتمالات قسمتی از کار پلیسهاست. حالا، توی دست و پا نیایید و هر چیزی که اینجا شنیدید، به بقیه نگید.
افسر جو پوردو، معاون کلانتر، یک مرد کوتاه قد با خط ریشهای پهن، کمتر از پانزده دقیقه بعد، با ماشین گشتزنی در صحنه حاضر شد.
– باورش برام سخته. چیس مُرده. اون بهترین کارفرمایی بود که این شهر به خودش دیده. مرگ اون بعضی چیزها رو به هم میزنه.
– حق با توه. بیا بریم سراغ پرونده.
– تا حالا چه چیزایی دستگیرتون شده؟
اد از بچهها فاصله گرفت و گفت: «چیزی که شاید همه در ظاهر بگن، اینه که مرگ چیس یه تصادف بوده و از اون بالا افتاده پایین. اما من تا این لحظه که دارم باهات صحبت میکنم، هیچ ردپایی از اون روی پلهها یا گلولایها ندیدم. بیا بررسی کنیم که آیا شواهدی در مورد صحنهسازی این قتل وجود داره یا نه.»
دو مأمور قانون، حدود ده دقیقه منطقه را بررسی کردند. جو گفت: «حق با تو بود. به غیر از ردپای اون بچهها، هیچ چیزی دیگهای دیده نمیشه.»
حتما صفحه پرشیکاد در اینستاگرام رو دنبال کنید.